غروب بود که سعید رحمانیان بعنوان نیروی جدید به سنگر آمد و قرار شد فردا صبح در مورد موقعیت نیروهای خودی و دشمن،خاکریز، سنگر، و میدان مین توجیه گردد.سعید بچّه شوخ طبع و شادی بود که از هر موضوع و فرصتی برای خنداندن بچّه ها استفاده می کرد. هنگام شام دیدیم از سعید خبری نیست. از نگهبان که سراغش را گرفتیم گفت کنار خاکریز دیدمش اما نمیدونم کجا رفت!.از خاکریز بالا رفتیم و با کمال تعجب و ترس، دیدیم سعید در میدان مین سر به هوا دارد دنبال یک چتر منوّر ..... 



ادامه مطلب

برچسب ها : خاطره چتر منور, خاطره دفاع مقدس, خاطره جنگ, ,